روستای شیخان

روستای شیخان از روستاهای هورامان لهون تابعه بخش نوسود درفاصله ۴۰ کیلومتری شمال غرب پاوه و ۷کیلومتری جنوب نوسود ، در نوار صفر مرزی ودر كنار رود خانه سيروان قرار دارد .این روستا دارای باغ های انار بسیارمرغوبیست . اگر چه روستای شیخان در کنار رود خروشان سیروان قرارگرفته است اماباغات آن بوسیله آب دره نوسود آبیاری میگردند . مردم شیخان همانند دیگر مردم هورامان بازبان هورامی تکلم می کنند. قبل از جنگ ایران وعراق حدوداً ۵۰ خانوار باجمعیتی حدود ۲۰۰ نفر در شیخان سکونت داشتند اما با شروع وادامه جنگ کم کم مردم به پاوه مهاجرت کردند وامروزه حدود ده خانوار در آنجا باقی مانده اند اما در بهار وتابستان مردم برای آبیاری وبرداشت محصول هر روزه به روستا می روند. اینها یادداشت بسیار مختصری از نگارنده بود در باره روستای شیخان .
و اما آنچه که روستای شیخان را از دیگر روستاها ی هورامان متمایز می سازد وجود بقعه سلطان اسحاق یا سهاک بنیانگزار و مروج مذهب اهل حق ویاران او از جمله پیرداود وپیرمیکائیل است که این امر باعث شده تا شیخان به بزرگترین مکان مذهبی وزیارتی اهل حق تبدیل وهر ساله دهها هزارنفر برای زیارت به این روستا می آیند. تا یکی دو دهه اخیر مردم چنین فکر می کردند که سلطان برادر کوسه هجیج است وامروزه نیز شاید درصد کمی از مردم بدانند که واقعاً سلطان اسحاق چه کسی است.
سلطان اسحاق كيست؟
سلطان اسحاق در سال ۶۷۵ هجري قمري، در روستاي برزنجه در استان سليمانيه عراق متولد شد. پدرش شيخ عيسي بن باباعلي همداني و مادرش خاتون دايرك رمزبار بود. در يادداشت دستنويس كاكا رد دايي درباره سلطان اسحاق چنين آمده است كه ” در هنگام كودكي نزد ملا الياس شهرروزي در خانقاه سرگرم فرا گرفتن دانش شده و در جواني به شهر بغداد رفته و در مدرسه نظاميه دانش پژوهي خود را دنبال و پس از آن به دمشق و در آنجا تحصيل خود را به پايان ميبرد.” پس از درگذشت پدرش و اختلاف با برادرانش، از برزنجه به سرزمين اورامان، ديه شيخان مهاجرت كرد و مسلك يارسان را تجديد نمود.
اسرار يارسان كه در قرن دوم هجري در سينه بهلول ماهي و يارانش محفوظ بود و تا قرن هفتم سينه به سينه منتقل ميشد، در سده هفتم و هشتم به صورت قانون و اركان اهل حق به نام حق و حقيقت و يارسان به ياران ابلاغ شد. بر همين اساس سلطان اسحاق، مؤسس و قانونگذار مسلك اهل حق محسوب ميشود. از اقدامات مهم و بدعتهايي كه سلطان اسحاق براي ترويج آيين يارسان انجام داد، عبارتند از:
۱٫ بناي خاندانها و تأسيس آنها براي همه اهل حق بود كه افراد هر يك از خاندانها بايستي در خاندان خود سر بسپارند.
۲٫ گرفتن روزه سه روزه در ايام زمستان
۳٫ مراسم گردو شكستن يا سرسپردن به يكي از خاندانها
۴٫ انعقاد جم و تأسيس جمخانه

غالباً از مكتوبات و سرودههاي محلي پيشوايان به عنوان دفتر و يا نامه سرانجام مينوي ياد ميشود. اين دفترها معمولاً نزد اشخاص بخصوصي كه وارث سر سلسلههاي قديم بودهاند، نگهداري ميشوند كه به عنوان ديدهدار و دوده معروف هستند. عامه مردم، حتي باسوادهاي فرقه، از محتواي آنها كمتر باخبر بوده و فقط با نقل قول از چنين اشخاصي از بخشي از آن مطلع ميشوند. زيرا اهل حق معتقدند هر يك از اين سرودهها كه به زبان كردي گوراني بودهاند، حاوي سري از اسرار آيين حقيقت بوده و شايسته نيست در اختيار هر كس قرار بگيرد. تأسيس خاندانهاي يارسان يكي از كارهاي مهم سلطان اسحاق بوده است. افراد هر يك از خاندانها بايستي در خاندان خود سرسپرده شود و براي اين سرسپاري، يك نفر به عنوان “پير” و يك نفر به عنوان “دليل” لازم است. پير كسي است كه در انجام تشريفات مذهبي و سرسپردگي داراي سمت خاص بوده و مقامش بالاتر از دليل است. دليل كسي است كه در انجام مراسم سرسپردگي داراي سمت خاصي ميباشد. در ابتدا سلطان اسحاق پير بنيامين را به سمت “پير” و داوود را به سمت “دليل” براي همه اهل حق منسوب نمود. چون اين دو فرزندي نداشتند، هفت نفر از ياران خود را به عنوان هفت خاندان يا هفت سرسلسله اهل حق به پيروانشان معرفي كردند كه به هفت تن معروف شدند. خاندانهاي شاه ابراهيمي، يادگاري، خاموشي، علي قلندري، مير سوري، مصطفايي و حاجي باويسي كه البته در قرن يازدهم تا سيزدهم هجري چهار خاندان آتش بيگي، شا حياسي، باباحيدري و زوالنوري به آنها اضافه شد. ياران سلطان اسحاق از چين، هند، بخارا و ساير بلاد دور دست از ايران بودهاند. امير تيمور گوركاني نيز يكي از مريدان او بوده است.
زمان فوت او را سال ۷۹۸ هجري قمري نقل كردهاند. مقبره سلطان اسحاق مهمترين زيارتگاه فرقه اهل حق بوده است، تا جايي كه هر يك از اين فرقه نائل به زيارت آن شود، حكم زيارت خانه خدا را دارد. بعضي از افراد اين مسلك نيز قبله خود را همينجا دانسته و از آن با عظمت بسيار ياد مينمايند، تا جايي كه برخي از ايشان اموات خود را رو به اين مقبره دفن مينمايند، مكاني كه آن را پرديور ميگويند.
اعتقاد اهل حق در مورد سلطان سهاک
به عقیده ی یارسان ریشه ی آیین یاری به قبل از خلقت انسان و آسمان و زمین بر می گردد. یعنی به گفته ی آن ها «شرط و اقرار» این دین، موسوم به«نیایش خاوندکاری» هم زمان با آفرینش فرشتگان مقرّب و با اصول و ارکان و حقایقش ثابت شده است. به عبارت دیگر، اساس این آیین را همان عهد و میثاق الستی و پیمان ازلی تشکیل می دهد که بدواً حضرت حق، آن را با مقرّبینِ درگاهش منعقد فرمود. توضیح آن که: شروط ایجابیِ این پیمان را که از طرف خدا بر فرشتگان تفهیم شد، «شرط» و پذیرش آن شروط از جانب فرشتگان را «اقرار» می نامند.
باری پس از آفرینش بشر نیز هر یک از انبیا و اولیا مراتبی از آیین یاری را با نام هایی مثل زرتشتی و بودایی و یهودی و مسیحی و اسلام و غیره برای هدایت انسان ها به ارمغان آوردند. تا این که بالاخره در قرن هفتم هجری، حضرت سلطان سهاک ظهور نموده و مرتبه ی نهاییِ دین یاری را آشکار فرمود. کیفیّت ظهور سلطان سهاک بنا بر مدارک موجود از این قرار است: نزدیک هشتصد سال پیش چهار نفر از اولیا و پیران روشن ضمیر، یعنی پیر بنیامین، داوود، پیر موسی و مصطفای دودانی، از طریق مکاشفه و وعده های قبلی به ظهور قریب الوقوعِ مولای خود پی می برد. لذا به محض این که از کیفیت و محلّ ظهور با خبر می گردند، به دنبال گم شده شان به منزل یکی از بزرگان منطقه به نام شیخ عیسای بّرزنّجی می روند. این شیخ عیسی در روستای برزنجه از توابع سلیمانیه ی عراقِ فعلی می زیسته و با داشتن مریدان و خانقاه. به اصطلاح شیخ طریقت محسوب می شده است. زمانی که چهار تن نام برده به منزل شیخ عیسی می رسند. با احترام آنها را پذیرا شده و هنگامی هم که به مقام بلندشان پی می برد- حتّی با وجودی که پیر مرد و صاحب اولاد متعدّد بوده است- پیشنهادشان را مبنی بر ازدواج با دختر حسین بگ جاف، به نام خاتون دایراک می پذیرد. بالاخره با وساطت و پا در میانی چهار تن ازدواج صورت می گیرد و پس از مدتی خاتون دایرک باردار می شود. زمان وضع حمل که فرا می رسد، شهباز نورانی سفیدی، به نشانه ی وعده ی موعود روی خانه ای که خاتون دایراک در آن بوده – یا به روایتی بردامن او- می نشیند و پس از آن سلطان سهاک متولّد می شود. مشهور است که سلطان در همان سنین کودکی کارهای خارق العاده زیاد می کرده است. همین مسئله باعث کینه و حسادت دیگر برادرانش به نام های قادر، خدر، و سلامت می شود. تا این که بعد از فوت شیخ عیسی دشمنی ها به اوج می رسد. بنا براین، سلطان و یاران خاصش به سوی روستای شیخان – از توابع شهرستان پاوه – مهاجرت می کنند. منتها با تعقیب برادران ناتنی و اقوام و دار و دسته ی زیاد آن ها مواجه شده، لذا در غاری به نام «مرنو» – واقع در کوهِ شِندِر کوه _ پناه می گیرند. محاصره ی غار سه شبانه روز طول می کشد تا این که سلطان به داوود می فرماید مشتی خاک به طرف افراد مهاجم بپاشد. داوود هم فرمان را اجرا کرده و با این معجزه گروه مزبور به هلاکت می رسند. لازم به ذکر است که پس از آن، به یاد همین واقعه، سه روز روزه به نام روزه ی مرنو بر یارسان واجب می شود که حالا به جا می آورند. خلاصه، سلطان و یارانش پس از این پیروزی به روستای شیخان آمده و در کنار رودخانه ی سیروان ساکن می شوند. این مکان را از آن پس به خاطر این که در این سوی پلِ رود خانه ی سیروان قرار داشته است «پردیور» می نامند که به گویش گورانی به معنی «این طرف پل» است. منطقه ی پردیور در نزد یارسان مکانی بسیار مقدّس است و چون محلّ ظهور آیین یاری می باشد، برای این مردم «قبله» محسوب می شود. سلطان در این منطقه به تبیین و اشاعه ی آیین یاری پرداخته و با معجزاتی که نشان می دهد، طولی نمی کشد که دهها هزار نفر از مردم اطراف- که اغلب از قوم گوران و تعدادی هم جاف بوده اند- به دین وی ایمان می آورند. البتّه غیر از این مردم افراد حق جو و قابل فیض هم از هر نقطه ای از جهان با کشش باطنی و الهامات غیبی به حضور سلطان رسیده اند. چنان که بعضی از یاران آن حضرت اهل اقصی نقاط ایران، بلکه از مردم هند و روم و بخارا و غیره بوده اند.
حکایتی دیگر
عيسي برزنجهاي كه از علما و دانشمندان بزرگ برزنجه به شمار ميرفت، روزي قصد زيارت خانه خدا را ميكند و به اين منظور بار و بنه سفر را بسته و از ديار خود به سوي مكه با كارواني رهسپار ميشود. وي چون پير و سالخورده بود، در ميانه راه، در نزديكي سرزمين حلوان كه در شهر روز واقع شده، از كاروان جا ميماند. شيخ عيسي از رفتن كاروانيان بدون او سخت آزرده ميشود و به نيايش خدا ميپردازد و از چشمانش قطرات اشك روان ميشود. در اين هنگام پاره نوري از آسمان فرود آمده و به او ندايي ميرسد كه اي شيخ، تو ديگر حاجي شدهاي و به خانهات بازگرد. شيخ چون اين ندا را ميشنود، بازميگردد و در آستانه خانهاش، سه درويش به نامهاي بنيامين، داوود و پير موسي را ميبيند. شيخ ايشان را به خانهاش فرا ميخواند و آنها را گرامي ميدارد. درويشان پس از مدتي به شيخ عيسي پيشنهاد ميكنند كه ازدواج نمايد. شيخ عيسي نخست از تقاضاي ايشان سرپيچي ميكند، اما سرانجام ميپذيرد. درويشان به خواستگاري دختر “حسين بيگ جاف” فرمانرواي شهر روز ميروند. حسين بيگ پيشنهاد ايشان را رد ميكند، اما پس از آنكه درويشان کارهای خارق العاده ای از خود نشان ميدهند، او به ازدواج دخترش با شيخ عيسي تن در ميدهد. پس از ازدواج، خاتون دايراك رمزبار، دختر حسين بيگ آبستن ميشود و پسري با چهرهاي آغشته به نور ميزايد. شيخ عيسي به ديدن نوزادش ميرود و چون او را ميبيند، درمييابد كه نور چهره اين نوزاد همان پاره نوري است كه در بيابان با آن رو به رو شده بود. ميخواهد اين راز را بگشايد كه ناگهان زبانش بسته شده و در دم جان ميسپرد. اين نوزاد را اسحاق يا سحاك نام مينهند.
پردیور چیست؟
یکی دیگر از مناطق بسیار مقدس مردم یارستان ، منطقهای است بنام پردیور. پردیور واژهای است اورامی و از دو جز پرد به معنای پل و ور به معنای طرف و سو تشکیل یافته است که میتوان واژة پردیور را به معنای سوی دیگر پل طرف دیگر پُل و آن سوی پل تعریف کرد. پردیور نیز به گونه دیگر قابل تعبیر و تعریف میباشد. وَر، در زبان پهلوی و اورامی به معنای خورشید نیز میباشد ، پس میتوان پردیور را پل خورشید ، پل آفتاب ، پل نور و روشنایی هم تعریف نمود.
در خصوص بنای شهر پردیور یا پردیور شهر تذکره نویسان و تاریخ نویسان بر این باورند که قبل از دورة سلطان شهر یا دهی بنام پردیور وجود نداشته است ، هنگامیکه سلطان از منزل پدرش شیخ عیسی بیرون میآید به پردیور می رود، و در آنجا خانه و جمخانهای بنا مینماید و یاران وی در آنجا جمع میشوند ، آنگاه آوازه و شهرت معنوی و عرفانی سلطان موجب میشود که از اقصی نقاط ایران و دیگر کشورها ، شیفتگان و عاشقان حضرتش به پردیور بیایند و به جمعیت پردیور و وسعت و تعداد منازل افزوده شود، سپس حضرت سلطان و دیگر یارانش بر روی رودخانة سیروان پلی احداث مینمایند که شهر در سوی دیگر پل قرار میگیرد و به پردیور مشهور میگردد. پردیور به دودان و شیخان کنونی نزدیک میباشد ، اگر چه شهر پردیور به گونهای که گفته شد اکنون باقی نمانده است ، ولی هر چه باشد جایگاه اقامت سلطان بوده است. و در حقیقت این پل در بین بعضی از خاندانها به پل صراط تعبیر شده است که روان در گذشتگان باید از این پل بگذرند و سپس کالبد یا دون عوض کنند. در آیین زرتشت هم نام پلی با این اوصاف بانام چینود پرتو که به معنای پردیور یا پل خورشید ، پل پرتو و پل نور یاد شده است و در اوستا چنین آمده است که روان همة مردگان باید از این پل عبور نماید و روی این پل است که کردار نیک از کردار بد شناخته میشود و در نتیجه از روی همین کردارهای نیک یا بد است که کالبد یا دون بعدی آن روان یا روح مشخص میگردد و پس از اینکه هزار و یک دون را طی کرد در شهر زور به زندگی ابدی میرسد.